عشق قدیمی

تلفن همراه پيرمردى كه توى مترو كنارم نشسته بود زنگ خورد...

پيرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان ازجيبش درآورد،

هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو كرد...

نتوانست اسم تماس گيرنده را بخواند!

رو به من كرد و گفت:

... ببخشيد ، چه نوشته؟

گفتم نوشته،

"همه چيزم"

پيرمرد: الو، سلام عزيزم...

يهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و

لبخندى زيبا و قديمى

به من گفت:

همسرم است...

 

[ یک شنبه 5 / 3 / 1391برچسب:,

] [ 14:20 ] [ الی... ]

[ ]